چه کسی گفته است سیاه رنگ غم است و باید برای مُرده ها سیاه پوشید؟

چه کسی گفته است در رنگ سیاه همه ی امیدها مُرده است؟

من در سیاهی ها امید را شناخته ام. من در سیاهی شب، جاده هایی را پیدا کرده ام که از چشم روز پنهان است، من تمام غم هایم را با سیاهی شب تقسیم کرده ام و در آغوشش مخفیانه گریسته ام؛ اصلا من امید را به رنگ شب می شناسم، به رنگ مهتاب و کرم های شب تاب...

حالا ایستاده ام مقابل شب و از تاریکی اش نمی ترسم. زیرا در دلم گنجینه ای از نور دارم. در دوردست ها سوسوی چراغ های روشن، در دلم سوسوی امید آمدن او، خانه ی دلم را چراغانی می کند.

 وقتی به آسمان شب با ستاره های روشن اش می نگرم، یقین می کنم که خداوند همه چیز است.

 روز جلوه ای از عظمت اوست و شب جلوه ای دیگر، همانند مرگ و تولد. وقتی خدای روشنی ها در سیاهی ها نیز هست، آیا نمی توان به سیاهی شب نیز امید داشت؟

 سیاهی همیشه بد نیست، در سیاهی ها گوهرها بهتر شناخته می شوند و هر گوهری تکه ای از وجود خداست. به راستی خداوند نور آسمان ها و زمین است، نور پولک های رنگارنگِ دامن آسمان، نور قلب های تاریک، نور چشم های بینا!

 
 نویسنده: فاطمه نفری